ته رسید

توی سررسید، روزهایی که می‌گذره رو می نویسن... توی این ته رسید هم پایان روزا یا ماه ها یا خیلی چیزای دیگه نوشته می‌شه!

ته رسید

توی سررسید، روزهایی که می‌گذره رو می نویسن... توی این ته رسید هم پایان روزا یا ماه ها یا خیلی چیزای دیگه نوشته می‌شه!

۳۰
اسفند

چه تهی چه دمی! عجب نهنگی!


بله دیگه این نهنگه هم با اون تهش یعنی همون دمش داره ته می کشه! واقعاً دیگه آخرین نفساشه... بیچاره...


الان که دارم پشت سرم رو نگاه می کنم -منظورم مجازیه، وگرنه دارم صفحه رو نگاه می کنم!- حس می کنم واقعاً امسال یه جورایی روی تلاطم آب بوده. مثل یه نهنگ گنده که روی آب شنا می کنه. یه سال پر از اتفاق های جدید و عجیب غریب! پر از استرس، پر از ناراحتی و البته پر از شادی... همش هم با غلظت زیاد... مخصوصاً دوتای اول! بازم خوبه همش با هم بوده!


توی سال ۹۱، کلی ته داشتم. بزرگترینش ته گرفتن یه مدرک و در درجه ی بالاتر ته درس خوندن بود. ته زندگی خوابگاهی. ته دوری از خونه. ته بودن ۲۴ ساعته با دوستان. و چندتا ته دیگه که خدا رو شکر می کنم که به ته رسید و بهتره توی ذهنم نگهشون دارم! همین اواخر هم یه ته موفقیتی کوچولو داشتم که به ثمر رسید. :)


+ سال دیگه هم که سال مار هست و مار هم که بی سر و ته! :دی


+ امیدوارم زندگی ها توی سال ۹۲ مثل مار بی سر و ته نباشه! اما مثل مار خوش خط و خال باشه و زیرکانه پیش بره!


خب پیشاپیش تبریک می گم که سال و نود یک به ته خودش نزدیک میشه و داره بهمون میگه چقدر خوشبختیم که می تونیم یک بهار و یک سال دیگه رو هم ببینیم...


و از اون طرف هم اومدن سال نو رو تبریک می گم که مثل خود بهار، یه جور تولد دوباره است. (این حرف چقدر آشناس! شما جایی نخوندین؟! :-")




و اینک فقط چندین ساعت تا

ته سال ۹۱!

از همین چند ساعت هم لذت ببرید!



۲۸
اسفند

بیست و هشتم اسفند... 

اتفاقی افتاد که بعدها نقش زیادی در زندگی من هم ایفا کرد!


در این روز...

یکی از بهترین دوست های گلم به دنیا اومده که باهاش زندگی کردم و خیلی چیزا هم ازش یاد گرفتم!!! :دی (از لحاظ ویرایشی یکی از بهترین اشتباهه ولی برای من در این باره صحیح ترین حالت ممکن هست! همینه که هست!)

فوضول هاش برن ادامه مطلب که بفهمن کیه!

۲۷
اسفند

عجب تهی داشت امشب!


اصلاً فکر نمی کردم امروز بشینم و تو این همه کارِ بیکاری، وبلاگ بزنم! خیلی جالب و ناگهانی بود! خودم حظ کردم، البته فقط اولش! بعد از چند ساعتی کلاً نظرم عوض شد! :)))))

تو عمرم انقدر زود درباره‌ی چیزی نظرم عوض نشده بود. اما خب عوض شدن نظر باعث نمیشه چیزی تغییر کنه! نترسید! :دی

و اصلاً فکر نمی کردم حتی با وجود اون قانون دوست داشتنی‌ام بازم متحمل بعضی چیزا بشم. با تشکر از دوستان (توجه داشته باشین جمع بسته شده پس به خودتون نگیرین!‌ شاید شما نباشین! :))))) )


فقط محض گفتن حرف دلم در ته رسید عزیزم: ته رسید عزیز، دوست دارم سر بذارم به بیابونی که هیچ موجود زنده ای توش نباشه. :دی

حتی تو رو هم نمی برم اگه برم. :)) (دلم برای کویر لک زده...)


اگه منتظر آپ طولانی یا خارق العاده هستین، کور خوندین! از این چیزا نداریم! :دی

+ کسایی که زنگ و اس می دین و جواب نمی دم یا دیر جواب میدم. مشکل از منه. لطفاً دلگیر نشوید... صبور باشید! :دی



امشب هم به ته رسید!






۲۶
اسفند

این هم سری از تَهی است که هرگز نه سری داشته و نه تَهی خواهد داشت! 


دوستان علامت سؤالی که موندن چرا و چگونه، به ادامه مطلب برن تا بهشون بگم دنیا دست کیه.