ته رسید

توی سررسید، روزهایی که می‌گذره رو می نویسن... توی این ته رسید هم پایان روزا یا ماه ها یا خیلی چیزای دیگه نوشته می‌شه!

ته رسید

توی سررسید، روزهایی که می‌گذره رو می نویسن... توی این ته رسید هم پایان روزا یا ماه ها یا خیلی چیزای دیگه نوشته می‌شه!

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه‌ها» ثبت شده است

۰۵
شهریور

سلام!


مدتهاست آپ نکردم.

دلیلای زیادی داشت.


اول از همه مراسم افسانه‌ها بود که خدا رو شکر به خوبی و خوشی تموم شد اما قبل از شروعش بدجوری ما رو کشت! :)


اما خود مراسم خیلی از خستگیا رو از تنمون بیرون کرد. برای اولین باری که داشتیم همچین مراسم بزرگی ترتیب می‌دادیم، مراسم خیلی خیلی خوب بود. دست تمام بچه‌هایی که با جون و دل کمک کردن درد نکنه.

البته قبل از شروع مراسم هم تولد همین بنده‌ی حقیر بود که همچنان در ۲ سالگی به سر می‌بره! و دوستان هم بسی چند ما رو خجالت‌زده نمودن :دی


بعد از مراسم هم ترجمه و ترجمه... ترجمه‌ی جلد سوم خاطرات خاندان کین که هنوز مطمئن نیستم اسمش رو چی باید گذاشت. شاید سایه‌ی مار... شاید!


بعد یه استراحت که با زور بچه‌ها به آن تن دادیم... مبارزات قبایل افسانه‌ها که آخرشم خودکشی اجباری کردیم رفت! :دی


و باز برگشتیم سر ترجمه... امان از این که...


چیزای بد گفتنی نیست. پس گفته نمیشه! خدا رو شکر می‌کنم که همه سالم و سلامتن. :)


آرزو می‌کنم هیچ پایان و ته بدی در زندگی کسی وجود نداشته باشه! گرچه که می‌گن اول و آخرش وجود داره ولی باز هم نه به این زودیا... نه عزیزایی که عاشقونه دوستشون داریم... حتی فکرش، من بی‌احساس رو هم نابود می‌کنه!


+ دارم سعی می‌کنم دوباره ترجمه رو شروع کنم. ببینم خداوند ما رو یاری می‌کنه یا نه! :دی


دلم کشید یه شعر بذارم. توی ادامه‌ی مطلب می‌ذارمش... هرکی حوصله‌ی شعر کپی شده داره می‌تونه به ادامه مطلب سر بزنه!